10 نکته ناگفته از رفقای خوب اسکورسیزی که احتمالا نمی دانستید
به گزارش مجله بای بلاگ، فیلم رفقای خوب به تازگی سی ساله شده و گلن کِنی کتابی درباره این فیلم نوشته است که همین هفته منتشر شد و در آن نکات ناگفته ای از این شاهکار جنایی اسکورسیزی آورده شده که جالب است بدانیم.
نویسنده وب سایت کُلایدر (Collider) خط به خط این کتاب را خواند و مقاله ای درباره نکات جالبش نوشت که در ادامه با هم می بینیم. به گفته او ساختار کتاب بسیار جالب بوده است و نزدیک 50 درصد آن در فصل چهارمش نوشته شده.
کنی (نویسنده کتاب) منتقد قابل احترامی است و دسترسی اش به منابع مختلف باعث شده کتابش را قوی و محکم و مستدل بنویسد؛ به ویژه زمان هایی که از اطلاعات عمیقش درباره فیلم های جنایی و مافیایی و مؤلفه های تکرارشونده آن ها بهره برده.
اسکورسیزی رفقای خوب را بر اساس کتابی نوشته نیکولاس پیلگی با نام وایزگای (Wiseguy) که در سال 1986 منتشر شد، ساخت. نیکولاس پیلگی به دلایل متعددی برای نوشتن همچین کتابی مناسب بود، اما جالب ترین دلیل بینشان این است که او برای اسوشیتد پرس گزارش و مقاله می نوشت، ولی نامش را هیچ وقت فاش نمی کرد. برای همین گنگسترها و خلافکارهایی که با او حشر و نشر داشتند نمی دانستند که گزارش ها و مطالبی که از زندگی شان در خبرگزاری چاپ می گردد، از کجا نشأت می گرفت. پیلگی در آن موقع با نورا افرون رابطه داشت و معلوم شد افرون مشغول نوشتن فیلم نامه ای درباره هنری هیل (گنگستری که شخصیت اصلی کتاب پیلگی و فیلم رفقای خوب بود) بوده است با نام بهشت آبی من (My Blue Heaven) که درست یک ماه پیش از رفقای خوب اکران شد.
در کتاب گلن کنی بی شمار نکته و ماجرای ناگفته جالب وجود دارد که وصف همه آن ها در اینجا ممکن نیست. برای همین 10 نمونه که از بقیه جالب تر بود جدا شده اند. پس در ادامه با ما همراه باشید تا درباره یکی از محبوب ترین و مشهورترین فیلم های اسکورسیزی بیشتر بدانید.
- نگاهی به همکاری های مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو
1. انتخاب بازیگران، و بداهه پردازی دردسرساز جو پشی
تری سمل، یکی از مدیران اجرایی وارنر به اسکورسیزی اصرار می کرد که تام کروز را برای نقش هنری هیل بیاورد. تام کروز به تازگی سر فیلم رنگ پول (the color of money) همکاری نموده بود و ستاره نوظهوری به حساب می آمد که تهیه نماینده ها برای فروش بیشتر فیلم هایشان سراغ او می رفتند. تری سمل همچنین می گفت مدونا برای نقش کارن عالی است. مدونا یکی از بزرگترین چهره های موسیقی در جهان بود و با فیلم ناامیدانه در جستجوی سوزان (Desperately Seeking Susan) در سینما هم حضور داشت. مایکل اوویتز که از چهره های مؤثر هالیوود است، از جمله کسانی بود که پیروز شد سمل را از آوردن تام کروز و مدونا منصرف کند.
در این حین ایروین وینکلرِ تهیه نماینده از انتخاب رِی لیوتا راضی نبود و فکر می کرد او جذابیت و کاریزمای لازم را برای ایفای نقش هنری هیل ندارد، ولی وقتی به صورت اتفاقی با لیوتا در رستورانی دیدار کرد، نظرش عوض شد و لیوتا توانست خودش را ثابت کند.
گفته می گردد سمل روزی سر صحنه آمده است و اتفاقی درست زمانی رسیده که داشتند صحنه معروف جو پشی که می گفت منظورت چیه که من بامزه م را می گرفتند. این صحنه در فیلم نامه نبود و سمل از اینکه با او هماهنگ ننموده بودند به شدت عصبانی شد و تصمیم گرفت برای تنبیه گروه، فیلم برداری در باغ وحش تامپا را کنسل کند. سمل اسکورسیزی را مجبور کرد بین باغ وحشی در کویینز یا پارکی در بروکلین یکی را انتخاب کند. با این وجود، هنری هیل واقعی سال ها بعد برای مردم مشتاق، بلیت های همان باغ وحش تامپا را امضا می کرد.
2. جوان های خام
پدر کوین کوریگان دوستی داشت که با اسکورسیزی هم مدرسه ای بود و وقتی کوریگان سر صحنه آمد به اسکورسیزی چند کتاب سال قدیمی نشان داد که عکس های دانش آموزان آن سال ها درونش بودند. مارتین اسکورسیزی از دیدن آن ها راضی شد و استقبال کرد، ولی وقتی کوریگان دوره افتاد و عکس ها را به بقیه بازیگرها هم نشان داد، اسکورسیزی عصبانی شد و از او خواست دست نگه دارد.
در جایی دیگر وقتی مایکل ایمپریولی برای بازی در رفقای خوب تست داد، از او خواستند تا دیالوگ های تامی (جو پشی) را بخواند و او واقعا فکر کرد که قرار است نقش تامی را به او بدهند تا اینکه اسکورسیزی به او گفت که برای نقش اسپایدر انتخاب شده است.
ایمپرویلی در ابتدا اسپایدر را به عنوان یک بچه زرنگ حاضر جواب بازی می کرد، ولی اسکورسیزی گفت که اسپایدر کمی نمایدذهن است و آن قدر زرنگ نیست. بعد از این توصیه راهگشا، ایمپریولی از مسؤول وسایل صحنه خواست تا به او اجازه دهد میز بازی را خودش بچیند و وقتی رابرت دنیرو برای بازی در آن صحنه نشست، ایمپریولی در کاراکترش ماند و او را جیمی صدا زد. کاری که به مذاق دنیرو خوش آمد.
3. دوست دختر کارگردان
ایلیانا داگلاس وقتی که برای پگی سیگال کار می کرد با اسکورسیزی آشنا شد. گویا اسکورسیزی به دنبال بازیگر زنی بود که بتواند جیغ های گوش خراش و ترسناک بکشد تا در آخرین وسوسه مسیح استفاده کند و به این طریق پایش به ساختمان بریل، محل کار داگلاس، باز شد و سر یک شوخی باهم هم کلام شدند و رابطه شان کم کم شکل گرفت و بعدا حین ساخت رفقای خوب جدی شد. داگلاس در ابتدا می خواست نقش سندی را بازی کند، ولی اسکورسیزی گفت که هنوز برای این نقش آماده نیست و دبی میزار را به جایش آورد.
داگلاس در صحنه ای دیگر و در یک مهمانی، نقش دوست دختر تامی، رُزی را بازی کرد. ملیسا پرافت هم که بعدها مدیر برنامه های داگلاس شد، در این صحنه حضور داشت. داگلاس می گوید در اولین برداشتی که ازش گرفتند عمدا خراب کرد تا اسکورسیزی را بخنداند، اسکورسیزی هم سریع دم گوشش رفت و به نجوا از او خواست که دیگر این کار را تکرار نکند. معلوم شد که این اشتباه داگلاس 20 هزار دلار برای فراوری آب خورد، برای همین شانس آورد که دوست دختر کارگردان بود.
سال ها بعد وقتی داگلاس به رسانه ها گفت که یکی از غول های مدیریتی سی بی اس آینده شغلی او را به باد داده است، اسکورسیزی پشت او ایستاد و حرف هایش را تأیید کرد و به داگلاس نشان داد که هنوز هم همان مرد مهربانی است که قبلا می شناخته.
4. جراحت ها و کبودی ها
آدم ها هنگام ساخت رفقای خوب واقعا آسیب دیدند. پیتر بوکاسی که بدلکار فرانک وینسنت بود، بعد از اینکه در صحنه ای حسابی کتک می خورد، با اینکه محافظ هایی زیر لباسش پوشیده بود کبودی ها و زخم هایی واقعی روی بدنش به جا می ماند، چون دنیرو عادت داشت با لگد به جان ملت بیفتد. در صحنه ای دیگر چاک لو دست ری لیوتا را می برید و لیوتا مجبور شد به بیمارستان برود. اتفاقی که رابطه بین این دو بازیگر را در ادامه دچار چالش کرد.
خود اسکورسیزی هم که آسم دارد و در صحنه هایی که خلافکارها دور هم می نشستند و سیگار می کشیدند دچار مشکل می شد و در جایی دیگر، در صحنه ای که کارن و هنری در اتاق خوابشان دعوا می کردند و کارن روی هنری اسلحه می کشید، سلاح از دست بازیگر کارن پرت شد و به سر مایکل بالهاس فیلمبردار خورد.
ولی بهترین خاطره مال ایمپریولی است. او در صحنه ای که کاراکترش کشته می شد دستش را با شیشه برید و مجبور شد با عجله به بیمارستان برود. وقتی رسید، همه فکر کردند چندین بار به سینه اش تیر خورده چون زیر لباسش کیسه های خون مخصوص جلوه های ویژه گذاشته بودند. وقتی پیراهنش را باز کردند و دیدند چند سیم زیرش وصل شده، او را در حالی که دستانش هنوز خون می آمد به اتاق انتظار فرستادند.
5. کسب و کار خانوادگی
پدر و مادر اسکورسیزی چارلز و کاترین هردو در رفقای خوب حضور دارند. کاترین بیشتر به چشم می آید چون در نقش مادر تامی ظاهر شد، ولی پدر کارگردان نقش وینی را بازی می کرد، کاراکتری که مسؤول تأمین گوشت در زندان بود. وینی همچنین شخصیتی است که خبر کشته شدن تامی را به جیمی می دهد و مدام می گوید هرکاری از دستمون برمی آمد کردیم. دنیرو از اسکورسیزی پدر خواسته بود تا درباره اتفاق حرف بزند، به جای اینکه صاف و مستقیم بگوید تامی مُرده.
از سوی دیگر، اسکورسیزی به مادرش گفته بود که برای لیوتا، پشی و دنیرو پاستا، لوبیا یا اُملت بپزد چون به قول خودش اگه غذاهای مادرم واسه من خوبن، واسه اونا هم خوبن. سسی که برادر هنری در طول این صحنه بین همه پخش می نماید، سس مخصوص مادر اسکورسیزی است.
6. مدیر فراوری دست ودل باز
در صحنه ای که اولین بار جیمی را می بینیم، دنیرو اصرار داشت تا پول های واقعی بین آدم ها پخش گردد. مدیر فراوری فیلم باب گریفون 2000 دلار از پس اندازهای شخصی خودش آورد و حواسش بود بعد از سرانجام صحنه تا آخرین دلارش را جمع کند.
درباره گریفون چند خاطره خوب دیگر هم در کتاب هست، مثلا برای اینکه پاکت های کادوی عروسی خوب در بیاید، از طراح و گرافیست برنامه زنده شنبه شب خواست تا پاکت ها را طلایی چاپ کند. همچنین در طراحی جزئیات کتاب دیدار زندان هم نقش داشت و از آدم های مختلف خواست تا اسم های متفاوتی را در دفترچه امضا نمایند تا دست خط های متفاوتی را در آن ببینیم.
7. اسکورسیزی عاشق مارول است؟
ولکر وایت که در فیلم نقش پرستار بچه خانواده هیل و حمال مواد مخدر را برای هنری ایفا می کرد، گفته است که هفته ها در مغازه های کمیک بوک می گشته تا یکی از کمیک های مارول را که اسکورسیزی عاشقش است بخرد، یعنی حکایت های زامبی (Tales of the Zombie) که در سال 1973 منتشر شده بود. وقتی کمیک را آورد اسکورسیزی به شدت راضی شد و آن را در فیلم استفاده کرد. ولکر تا همین امروز هم هنوز این کمیک را در زیرزمین خانه اش نگه داشته است.
وایت همچنین می گوید در صحنه ای که تلفنی با هنری حرف می زد، واقعا با خود ری لیوتا در آن سوی خط مکالمه می کرد که اتفاق نادری بود.
8. مک دونالد
اد مک دونالد دادستانی است که به هنری و خانواده اش پیشنهاد داد تا در ازای شهادت علیه رفقایش، تحت حفاظت شاهدین قرار بگیرد و در فیلم رفقای خوب خودش نقش خودش را بازی نموده است. در ابتدا بو دیتی که مأمور پلیس نیویورک است برای این نقش تست داد، ولی در نهایت برای نقش پلیسی انتخاب شد که هنری را دستگیر می نماید. برایان دینهی به ایفای این نقش خیلی نزدیک شده بود ولی وقتی گروه فراوری کسی را فرستادند تا عکس ها و مدارک مک دونالد را برای فیلم بگیرد، مک دونالد از او پرسید که چه کسی قرار است نقشش را بازی کند و وقتی فهمید هنوز کسی انتخاب نشده به شوخی گفته بود خودش بازی می نماید. اسکورسیزی از این ایده استقبال کرد و در نهایت خود مک دوناد نقش مک دونالد را در فیلم بازی کرد. اگر مک دونالد بازنشته نشده بود و هنوز برای دولت کار می کرد، نمی توانست در فیلم حاضر گردد.
از آنجایی که مک دونالد نقش خودش را بازی می کرد، کاری به فیلم نامه نداشت و با رجوع به خاطرات خودش دیالوگ می گفت. در یک صحنه مک دونالد سعی داشت تا عکس بچه هایش در فیلم بیفتد، ولی لورین براکو که بازیگر مقابلش بود عمدا فنجان قهوه اش را جلو عکس می گذاشت. وقتی مک دونالد جای لیوان را تغییر داد، اسکورسیزی برخلاف میل براکو گفت مسئله ای ندارد. ولی وقتی مک دونالد نام خانوادگی واقعی جیمی و پُلی را به جای اسمی که در فیلم داشتند می گفت و باعث می شد برداشت های متعدد بگیرند، اسکورسیزی صبرش را از دست داد.
در صحنه دادگاه، از مک دونالد پرسیدند که آیا همه چیز مطابق با واقعیت است و او هم گفت که بله، به جز اینکه قاضی در واقعیت پیرتر بود. اسکورسیزی عذر بازیگر قاضی را خواست، ولی به یک بازیگر سیاه پوست پیرتر احتیاج داشت که جایش را بگیرد. برای همین سراغ یکی از سرایداران دادگاه رفت. بنا بر این، قاضی فیلم رفقای خوب در واقع یکی از سرایدارهای دادگاه است.
9. اولین نمایی که گرفته شد
اولین نمایی که برای رفقای خوب ضبط شد، تبلیغ کلاه گیس موری بود که بر اساس یک تبلیغ واقعی یک شرکت پنجره سازی آن را ساختند. فیلم بردار فیلم و دستیار اول کارگردان جوزف ریدی سراغ مسؤولان شرکت پنجره رفتند تا این تبلیغ را بسازند، تبلیغی که دو هفته پیش از فیلم برداری اصلی فیلم ضبط شد.
دلیل وجود چنین تبلیغی هم در فیلم کاراکتر دنیرو یعنی جیمی بود. جیمی که بی خوابی داشت و نیمه های شب پای تلویزیون می نشست، نگاهش به تبلیغ موری می افتاد و حسابی عصبانی می شد از اینکه موری به جای پرداخت بدهی اش به او، پولش را صرف تبلیغات تلویزیونی می کرد.
10. بهای عشق
در واقعیت، هنری هیل برای اینکه بتواند با کارن که یهودی بود ازدواج کند، مجبور شد در بیست یا بیست و یک سالگی ختنه کند. گویا هیل یک ماه با پوشک این ور و آن ور می رفت. چه کارهایی که برای عشق نمی نمایند.
منبع: collider
منبع: دیجیکالا مگbestcanadatours.com: مجری سفرهای کانادا و آمریکا | مجری مستقیم کانادا و آمریکا، کارگزار سفر به کانادا و آمریکا